درباره کتاب محکم در آغوشم بگیر:
عشق و تمنای داشتن رابطهای عاشقانه از همان زمانی که بشر پایش را به زمین گذاشت آغاز شد. چنانچه جهان نیز بر پایه همین عشق میچرخد و استوار مانده است. در ادبیات و فرهنگ تمام دنیاها، داستانهای عاشقانه حضور دارند و زندگی با عشق، زندگی ایدهآلی است که هر کسی آرزوی داشتنش را دارد. اما چرا برخی از زوجها میتوانند زندگی خودشان را همانطور که دوست دارند، عاشقانه رقم بزنند و برخی دیگر، چاره را در طلاق میبینند؟ چطور میشود روابط را از گرفتار شدن در دام روزمرگی نجات داد و مشکلات و چالشهای مسیر را حل کرد؟ چه چیزی سبب میشود تا زندگی که با عشق آغاز شده است در نهایت با تنفر و طلاق به جدایی بینجامد؟ آیا راهی برای جلوگیری از افتادن در دام جدایی وجود دارد؟
سو جانسون، در کتاب محکم در آغوشم بگیر، پاسخی برای این سوالات دارد. این کتاب، اثری جذاب و کاربردی است که زنان و مردان، جوانان، بزرگسالان و هر کسی از هر فرهنگی میتواند از آن استفاده کند.
محکم در آغوشم بگیر، سه بخش دارد: بخش اول کتاب به ماهیت عشق میپردازد. این بخش توضیحاتی جالب را ارائه میکند که بر پایه تحلیلهایی از روابط نزدیک و عاشقانه بیان شده است. در بخش اول کتاب میتوانید پاسخ این سوال را پیدا کنید: ما پیوندی عمیق با دیگران برقرار میکنیم، اما چه اتفاقی رخ میدهد که در نهایت ذهن ما درگیر «ترس از دست دادن رابطه» میشود؟
در حقیقت شما با خواندن این بخش میتوانید به درکی جدید از روابط عاشقانه و تعریف جدیدی از عشق برسید.
بخش دوم کتاب، دارای هفت مکالمه است. به این مکالمات، لقب معجزهانگیز را دادهاند! کار این مکالمات رقم زدن لحظاتی سرنوشتساز در یک رابطه است. قرار است با کمک این روش که بر احساسات و عواطف متمرکز است، یاد بگیرید چطور از گفتگوهای آسیبزا جلوگیری کنید، با بررسی دوباره لحظات پر تلاطم در رابطه، مسیری برای پیشرفت و حتی دلجویی پیدا کنید و در نهایت بیاموزید که چگونه برای یک عمر زندگی عاشقانه برنامهریزی کنید.
در بخش انتهایی کتاب، دوباره قدرت عشق را بررسی میکنیم. نباید فراموش کنیم که عشق، توانایی بسیاری دارد و میتواند راهنما و راهحلی برای تمام درمان تمام دردها و زخمها باشد. اما چگونه؟ سو جانسون راه را به ما نشان میدهد. او به ما نشان میده که چطور با استفاده از قدرت عشق، دردها و زخمهای ویرانگر وجودمان را مرهم شویم و درمان کنیم.
قرار گرفتن در رابطهای که هر لحظهاش به افراد، حس پیشرفت ببخشد، مهمترین و ارزشمندترین دارایی برای هر کسی است، زیرا قدرت میبخشد و منبع الهامی برای پیشرفتهای آینده میشود. همه آدمها به کسی نیاز دارند که بتوانند به او تکیه کنند. محکم در آغوشم بگیر، قرار است به تمام زوجها کمک کند تا چنین پیوند محکمی برای خودشان بسازند.
چرا باید کتاب محکم در آغوشم بگیر را بخوانیم؟
محکم در آغوشم بگیر اثری است که مرز و محدودهای ندارد. چرا که نمیتوان برای عشق مرز و محدودهای معین کرد. راهکارهای این کتاب برای تمام کسانی که دوست دارند عشق سالم را تجربه کنند، موثر است. فرقی نمیکند در ابتدا و آغاز یک رابطه هستند یا سالهاست که رابطهای دارند.
چه جوان هستید که پیر، این کتاب عشق را به درون زندگی شما میآورد.
کتاب محکم در آغوشم بگیر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
تمام کسانی که در پی برقراری رابطهای سالم و سازنده هستند، تمام افرادی که دوست دارند زندگی خود و شریکشان از عشق و محبت سرشار باشد، میتوانند از این کتاب استفاده کنند. مشاوران ازدواج نیز کتاب محکم در آغوشم بگیر را اثری مفید میدانند. این کتاب یکی از بهترین کتابها درباره روابط زوجین است.
درباره سو جانسون:
سو جانسن، روانشناسی انگلیسی ۹ دسامبر ۱۹۴۷ به دنیا آمد. او را به دلیل آثاری میشناسند که در زمینه زوج درمانی و روابط بین فردی تالیف کرده است. سو جانسون در رشته روانشناسی و مشاوره در بریتیش کلمبیا تحصیل کرد و در حال حاضر استاد برجسته دانشگاه اوتاوا است.
سو جانسون کتابهای بسیاری را تالیف کرده است؛ مهمترین اثر او همین کتاب محکم در آغوشم بگیر است که همراه با لس گرینبرگ، استاد و همکار او، در زمینه روابط عاشقانه تالیف شده است.
درباره سمانه پرهیزکاری:
سمانه پرهیزکاری درسال ۱۳۶۶ متولد شده است. او مترجمی پرکار است که کتابهای بسیاری در زمینه داستانی و غیر داستانی، مانند زندگینامه، مدیریت، خودیاری و روانشناسی ترجمه کرده است.
بخشی از کتاب محکم در آغوشم بگیر:
نظریه پیوند به ما میگوید کسی که او را دوست داریم در زندگی پناهگاه ماست. وقتی آن شخص از نظر عاطفی در کنار ما نباشد، حس میکنیم در این جهانْ بیدفاع و تنها رها شدهایم. هجمهای از احساسات ـ عصبانیت، اندوه، آسیبدیدن و از همه مهمتر ترس ـ به سراغمان میآید. این اتفاق کاملاً طبیعیست. احساس قطع ارتباط با کسی که او را دوست داریم، باعث احساس ناامنی میشود و آمیگدالِ مغز مثل ساعت شماطهداری به صدا درمیآید و پیغام میدهد. ژوزف لودومتخصص مرکز علوم اعصاب و روانِ دانشگاه نیویورک میگوید این منطقه یعنی آمیگدالای مغز که بادامیشکل است، درواقع مرکزِ اصلیِ ترس در وجود ماست و باعث میشود سریع و بدون فکر، بر اساس واکنشِ آن دست به عمل بزنیم.
همه ما وقتی با والدین یا همسرمان اختلاف نظری داریم یا جروبحث میکنیم، تا حدی احساس ترس داریم ولی کسانی که بهطور کلی احساس امنیت میکنند، سریع از این وضعیت خارج میشوند، چون میدانند اگر از شریک زندگیشان بخواهند، دوباره اوضاع را آرام کرده و عشق خود را به آنها نشان میدهند. به این ترتیب ترس و نگرانیشان از بین میرود و متوجه میشوند چیزی واقعاً آنها را تهدید نمیکند ولی برای کسانی که ارتباط چندان نزدیکی با هم ندارند و از این بابت احساس امنیت نمیکنند، این ترسها فلجکنندهاند. یاک پانکسپ متخصص اعصاب و روانِ دانشگاه واشینگتن میگوید چیزی به نام آشفتگیِ شدید، اولیه یا اصلی بر ما حاکم میشود و در این موقعیت ما یکی از این دو کار را میکنیم؛ یا سعی میکنیم از شریک زندگیمان بخواهیم تا دوباره اوضاع را آرام کند و بابت عشقی که به ما دارد به ما اطمینان بدهد و این وابستگیمان را عمیقتر میکند، یا برای اینکه خودمان را آرام کنیم، از او دور میشویم و وانمود میکنیم به او نیازی نداریم. یا به او میگوییم: «به من نگاه کن و کنارم باش چون بهت نیاز دارم» یا «نمیذارم به من آسیب بزنی چون خودم رو بهراحتی پیدا میکنم و اوضاع رو تو دستم میگیرم.»
ما این راهکار را بهطور ناخودآگاه برای مقابله با ترسِ ناشی از قطع ارتباط در پیش میگیریم. اوایل معمولاً به نظر میرسد مؤثر و مفید است ولی هرچه اضطراب در ارتباطها افزایش پیدا میکند، زوجها بیشتر به این راهکار پناه میبرند و دورِ باطلِ احساسِ ناامنیِ ناشی از آن باعث میشود از هم دورتر شوند و هر روز ناامنی در آنها، بیشتر. آنها به دفاع از خود رو میآورند و هر کدام در مورد دیگری و ارتباطی که با هم دارند، بدترین فکرِ ممکن را میکنند.
اگر ما شریک زندگیمان را دوست داریم، چرا وقتی درخواست محبت میکند نباید به درخواستش توجه کنیم و به او پاسخ درستی بدهیم؟ چون در بیشترِ موارد ارتباط درستی با هم نداریم، از هم دور افتادهایم و هر کس مشغول کارهای خودش است. ما بلد نیستیم با زبانِ پیوند صحبت کنیم و بهدرستی بگوییم به چه چیزی نیاز داریم و آن چیز چقدر برای ما مهم است. ما معمولاً با تردید با هم صحبت میکنیم، چون از نیازهای خودمان مطمئن نیستیم و نمیدانیم خواستهٔ ما چیست. یا با زبانی با هم صحبت میکنیم که به جای اعلام نیاز به محبت، خشم و درماندگیمان نمایان میشود و این نشان میدهد به ارتباطی که بین ما هست، اعتمادی نداریم. به جای اینکه از یکدیگر درخواست کنیم، از یکدیگر توقع میکنیم و در نتیجه به جای اینکه به آغوش هم بیاویزیم، با هم دعوا میکنیم. بعضی از ما سعی میکنیم نیاز طبیعیمان به ایجاد پیوند و علاقه را کم کنیم و نیازمان را پنهان میکنیم. بارزترین جلوهٔ این اشتباه، تمرکز روی مسئلهٔ جنسیست. پیامهای مبهمی که به یکدیگر میدهیم باعث میشود در زندگیِ جنسیمان ناکامل باشیم و شریک زندگیمان هم نمیتواند بهدرستی به آن پاسخ بدهد.