همه ما در دوران کودکی به دنبال نشانه هایی از والدین خود هستیم. در کودکی به ما یاد می دهند که چگونه انسان خوبی باشیم و برای بزرگسالی آماده شویم. متأسفانه، بعضی از بچه ها مجبور میشوند تا خودشان یاد بگیرند یا تمام چیزهای اشتباه را امتحان کرده و سپس یاد بگیرند. بزرگ شدن با والدین معتاد یا الکلی یا بیمار باعث میشود که کودکان با مسئولیتهایی فراتر از ظرفیت مرتبط با سن خود مواجه شوند. نحوه بزرگ شدن افراد کشتی زندگی آنها را هدایت می کند و در طی این روند شخص مکانیسمهای مقابله را یاد میگیرد و قطبنمای اخلاقی خود را توسعه میدهد.
سندرم کودک بزرگسال، اصطلاحی برای توصیف بزرگسالی است که در کودکی، زندگی با والد یا والدین معتاد یا الکلی را تجربه کرده است. این اصطلاح همچنین می تواند برای کودکان دارای والدینی که مشکلات سلامت روانی دارند، نیز استفاده شود. همچنین این سندرم، می تواند در اثر یک بیماری زودرس، زایمان سخت، یا مراقبت های پزشکی ایجاد شود. کودکی کردن در دنیایی که دائماً در هرج و مرج است، می تواند رشد ذهنی یا عاطفی کودک را متوقف کند و اثرات طولانی مدتی بر روی فرد بگذارد که معمولاً این اثرات منفی هستند.
سندرم کودک بزرگسال با مسائل جدید سروکار ندارد. تا جایی که درمان پیش می رود، سعی بر این است که چرا شما اینگونه هستید. درمان، فرد را به گذشته برمی گرداند تا کشف کند که مثلاً رفتارهای ضد اجتماعی او از کجا می آیند. گاهی اوقات، ممکن است برای کودک درون بهتر باشد که پنهان شود تا اینکه بخشی از این اختلال باشد. به گفته مایکل سامسل، این سندرم «نگاهی کلی به الگویی است که در آن بار بزرگسالی پذیرفته میشود، اما لذت بزرگسالی پذیرفته نمیشود.»
کودکان بزرگسال که مجبور بودند زودتر پیشرفت کنند تا بتوانند وضعیت موجود را مدیریت کنند، فاقد پایه های امنیت و مکانیسم های مقابله ای هستند که ما برای زندگی به آن نیاز داریم. این مکانیسم های مقابله ای ممکن است تغییر شکل دهند، اما به ندرت، بدون درمان تغییر می کنند. برای چنین کودکان بزرگسالی شرم یک امر مسلم است. با این حال، الگوی دیگری از خود ناتوانی در آنها وجود دارد که از سازگاری در سنین پایین با محیطی ظالمانه، هوسباز و بی ارزش ناشی میشود.
در کمتر از نیمی از مواقع، کودکان خود را با «همزاد پنداری با ظالم یا زورگو» با بزرگ شدن در چنین موقعیتی سازگار میکنند. بعدها، این کودکان در بزرگسالی، اغلب در روابط شخصی نقش وابسته به افراد ظالم یا زورگو را خواهد داشت. سندرم کودک بزرگسال در مورد زندگی اجتماعی، حرفه ای، تحصیلی و خانوادگی گسترده صحبت می کند.
برخی، ویژگی های کودکان بزرگسال از مقاله مایکل سامسل، در زیر آورده شده است:
- وابستگی عاطفی به زندگی به عنوان یک کودک مسئول به جای یک بزرگسال. وظایف مستقیم انجام می شود، در حالی که تصمیمات دشوار، ابراز خواسته های خود و مسئولیت شرایط کلی به دیگران واگذار می شود. یعنی وظایف مستقیم با وجدان انجام می شود، تصمیمات دشوار، ابراز تمایل و مسئولیت شرایط کلی به دیگران واگذار می شود.
- مرزهای ضعیف. این مورد بیش از ناتوانی در دفاع از مرزها بوده و در حقیقیت، حساسیت زدایی واقعی نسبت به نفوذ یا است.
- بی حسی عاطفی یا آلکسی تایمیا (ناتوانی در شناسایی یا نامگذاری احساسات خود). این مورد، به معنای «کم شدن» احساسات است تا زمانی که ظرفیت احساس از بین برود یا منجمد شود.
- تفکر سیاه و سفید. این نوع تفکر، مصنوع از زندگی با یک ظالم است که در آن همه چیز خوشایند یا ناخوشایند است، اما این تعبیر، یک ارزیابی متعادل برای تمام چیزهای زندگی نیست. در دنیای طبیعی، تقریباً همه چیز "خاکستری" است. این تفکر، منجر به این احساس می شود که همواره و در هر کاری تنها دو گزینه وجود دارد. معمولاً این دو گزینه ناکارآمد و افراطی، متضاد هستند.
- ترس از اقتدار در خانه و قدرت و کنترل. بعداً در زندگی فرد، ممکن است اقتدار مشروع یا حتی درک شود، اما اجتناب و دوری او از اطرافیان هیچگاه از بین نخواهد رفت.
- کودکانی هستند که سعی میکنند مراقب خودشان باشند و با تمام تلاشها برای احساس عادی بودن، این را یاد میگیرند که چگونه یک بزرگسال سالم باشند.
- بیش از حد فکر کردن به هر چیزی. بچههای بالغ خیلی زود شروع به فکر کردن میکنند. زیرا، نمیتوانند در اوایل زندگی خود را با ادامه دادن وفق دهند. با این حال، تمایل زیادی به سوء استفاده از شناخت برای حل کردن مسائل مربوط به احساسات در آنها وجود دارد.
- ساده لوحی. بی گناهی به معنای عدم شناخت خطر به دلیل نداشتن تجربه در مورد آن است. ساده لوحی به معنای عدم تشخیص خطر با وجود تجربه آن است و معمولاً زمانی ایجاد می شود که در کودکی، خطرات از جانب مراقبین باشد.
- تمایل به دوست داشته شدن و تایید. در این کودکان که در کودکی، والدینشان بصورت کاملا غیرقابل توجیه آنها را دوست نداشته اند (البته این امر معمولاً توسط والدین انکار میشود)، در بزرگسالی عنوان بزرگسالان همیشه این تمایل وجود دارد که از دوستداشتنی بودنشان اطمینان حاصل کنند (اما، اطمینان خاطر به دلیل دوگانگی والدین آنها همیشه مورد تردید است). این افراد، به جای زندگی سازماندهی شده بر اساس آنچه دوست دارند، زندگی سازماندهی شده با خشنود کردن دیگران، یا یافتن «توانایی مشابه» را دارند.
- جستجوگر دائمی برای قطعیت و کامل بودن. کمال و حتمیت هیچکدام در این دنیا وجود ندارند، بنابراین جستجو بیهوده است، اما کودک بالغ در معرض اغوا شدن با آنها می باشد. این کمال خود را به صورت پیشنهادات وسوسه انگیز مانند فرقه ها، شرکای سمی و موقعیت های پر تقاضا نشان می دهد.
- ترس، گناه، یا تردید غیرقابل توضیح در تعقیب امتیازات بزرگسالان. کودکان بزرگسال در تصمیم گیری هایی که به نفعشان باشد منفعل هستند، زیرا در خانه کودکی، اغلب به دلیل ابتکار عمل، روحیه بالا یا دنبال کردن منافع شخصی تنبیه می شدند. به همین دلیل، صبورانه منتظر می مانند تا دیگران چیزهای خوبی به آنها بدهند، زیرا به این ترتیب، نمی توان آنها را سرزنش کرد، اما البته «پاداش دادن رفتار خوب» به ندرت در میان بزرگسالان اتفاق می افتد.
- به دنبال تایید در کودکی. آنها همواره در کودکی تحت کنترل، عدم تایید و البته مورد بی مهری قرار گرفته اند و معتقدند که تایید اولین قدم ضروری به سوی عشق است.
- دشواری «نه» گفتن. نه گفتن یک کودک به ظالمان خطرناک است. آنها در کودکی یاد می گیرند که نه نگویند. اما خود تعریفی با «نه» شروع میشود (دانستن با نه).
- وظیفه شناسی بیش از حد. اغلب یک استاندارد دوگانه وجود دارد، که در آن کودک بزرگسال برای فراهم کردن یک راحتی کوچک برای دیگران، خود را بسیار آزار می دهد، در حالی که از آزار دادن دیگران، حتی اندکی، در زمانی که راحتی آنها میسر است بیزار است.
- ترس از احساسات قوی ، عواطف قوی (یا بی نظمی واقعاً عاطفی). این ترس در خودشان یا دیگران در کودکی، پیش درآمدی برای آسیب دیدن از کسی بود.
- انزوا گرفتن با گذشت زمان. تصمیمات ناشی از اضطراب برای چشم پوشی از گذشته و نادیده گرفتن اتفاقات منجر به ایجاد وجودی منزوی بسیار دور از واقعیت می شود.
- نادیده گرفتن توهین دیگران. این یک عادت دوران کودکی است. زیرا، غیرممکن است که مراقبان یا عزیزان را به عنوان ظالم ببینیم.
- نوع دوستی بیش از حد نیابتی. کودک بالغ همان کاری را که عمیقاً می خواهد برایش انجام دهند، برای دیگران انجام می دهد. با این حال، با این کار معمولاً منجر به حقیر شدن خود میشود.
- بسیار تأثیرپذیر. با وجود توانایی های فکری قوی، آسیب پذیری در برابر احساسات یا دستکاری حسی وجود دارد. کودکان بزرگسال در گوش دادن به صدای دل خود مشکل دارند.
- کودکان بزرگسال، اغلب مانند «بینالواح» هستند و به سختی تلاش میکنند تا داستان دیگران را ادامه دهند.
- هویت فرافکنی. کودکان بزرگسال اغلب با این درک بزرگ می شوند که هر ذره اصطکاک اجتماعی به این معنی است که رابطه طرف مقابل با آنها "به هم می خورد". در تشخیص اینکه دیگران ممکن است فقط به خاطر منافع شخصی یا مسائل خودشان عمل کنند، مشکل زیادی دارند. بهتر است احساسات دیگران را به دیگران بسپارید و فقط با کنجکاوی واکنش نشان دهید. اما اگر کسی چیزها را شخصی بداند، غیرممکن است که احساسات دیگران را نپذیرد.
- مشکل در بحث کردن در باره مشکلات. از آنجا که آنها احساس می کنند برای هر مشکلی که پیش می آید سرزنش می شوند. حتی اگر آنها مطلقاً مورد سرزنش قرار نگیرند، یا امکان ندارد مسئول باشند، اظهارات دیگران را به عنوان سرزنش می شنوند. این به این دلیل است که ظالمان همیشه آنها را سرزنش می کردند، حتی اگر آنها نمی توانستند مسئول باشند.
- خواهان عفو. کودکان بالغ میخواهند از مسئولیت هر گونه اولویت یا انگیزه در دنیا رها شوند. آنها بار دیگر با شک، گناه و سرزنش خود تنها می مانند و همیشه در تلاش هستند تا کار «درست» را انجام دهند.
تغییر نقش
بخش هایی از دوران کودکی به دلیل اعتیاد والدین تغییر می کند. این تغییر نقش کودک معمولا در والدین معتاد رایج است. در اینجا، فقدان ساختار یا روال وجود دارد: زیرا، والدین قادر به تعیین یا حفظ قوانین یا مرزها نیستند. این محیط مستلزم آن است که کودکان یک شبه بزرگ شوند. فرزند یک والدین معتاد ممکن است به مکان امن والدین تبدیل شود، حتی اگر کودک هرگز این امنیت را از جانب والدین احساس نکند. گاهی این کودکان، ممکن است به مدیر خانه تبدیل شوند یا از خواهر و برادرهای کوچکترشان مراقبت کنند، بخشی از وجود این کودکان مجبور بوده تا والدین یا یکی از آن دو شود. وقتی کودک این مسئولیت ها را بر عهده می گیرد، والدین برای ادامه کار خود، به کودک وابسته می شوند. این وابستگی می تواند از نظر فیزیکی، عاطفی و ذهنی باشد.
برخی از والدین می توانند از نظر عاطفی برای تأیید خود، به فرزندان خود وابسته شوند. صرف نظر از تلاشهای کودک، ممکن است کودک در نهایت به جهاتی خود را سرزنش کند و از والدین خود رنجش عمیقی داشته باشد. این نوع محیطها میتوانند بر عزت نفس کودک تأثیر منفی بگذارند و او را دچار اضطراب، افسردگی و مشکل در ایجاد یا حفظ روابط معنادار کنند. بچه هایی که در این خانه ها بزرگ می شوند می توانند موفق شوند و برخی می توانند چرخه اعتیاد را ادامه دهند. با این حال، هر دوی این کودکان همچنان از دوران کودکی خود احساس گناه، خشم یا شرم خواهند داشت.
شکستن چرخه
کودک بزرگسال بودن به این معنی است که ممکن است فرد برای شکل دادن به مهارت های مقابله ای خود یا برای نجات از آن احساسات منفی درون خود به کمک نیاز داشته باشد. باید به یاد بیاورید که داشتن یک والدین معتاد به هیچ وجه انسان را به یک زندگی پر از هرج و مرج محکوم نمی کند. فرد هیچگاه نباید درگیر آن شرمی که به دنبال این نوع بزرگ شدن می آید، شود. اعتیاد یک معضل سراسری است. بسیاری از افراد معتاد و الکلی فرزند دارند. اغلب، به فرزندان والدین معتاد از طریق ارعاب آشکار و با دستکاری عاطفی گفته می شود که به کسی یا کسانی دیگر در مورد آنچه در خانه اتفاق می افتد، صحبت نکنند. اما با این کار، این احساسات از بین نمی روند و این به هیچ وجه یک خیانت نیست که در مورد آنچه اتفاق افتاده صحبت کنید. صحبت کردن در مورد تجربه ها، بهترین راه برای رسیدن به یک انسان سالم است. از نظر ذهنی و احساسی، این تجربیات همیشه با فرد هستند. کمک گرفتن نشانه ضعف نیست، بلکه نشانه این است که فرد واقعاً شروع به "بزرگ شدن" کرده است.هیچکس، نیازی به دنبال کردن راه والدین خود ندارد. این خود فرد هست که چرخه را می شکند.
باید بعنوان یک فرد آگاه بگویم، اندکی تامل! اکنون فرهنگ ما، در سایه همین فرزندانمان دستخوش تحولاتی عظیم شده است. اما، شاید این جوانانی که بزرگترها همیشه از آنها گله مندند، حاصل همان آموزه های نادرست و رفتار ناصحیح همین بزرگتر ها در کودکی هستند.
ترجمه و تالیف: حدیثه سقاتپه
References:
https://www.psychologytoday.com